كليات

پس از دوران  خلافت حضرت امير المؤمنين علي (ع) امامان شيعه هرگز فرصت تشكيل حكومت نيافتند وهمواره به عنوان يك اعتراض دربرابر حكومت خلفاء غاصب كه اسلام را به انحراف كشاندند به تربيت شاگردان ومصون نگاه داشتن حقيقت اسلام از آميختن آن با انحرافات وشبهات همت گماردند.

اوج اعتراض امامان شيعه را مي توان در انقلاب عاشورامشاهده نمود . دوران يزيد از تاريكترين روزگاران تاريخ اسلام به شمار مي رود كه فتنه از همه سو درخت اسلام  را در برگرفته بود وخزان ناراستيها برآن سايه افكنده بود.

حسين بن علي (ع) در چنين هنگامي حج نا تمام را در كربلا تمام كرد وهدف از قيام خويش را اصلاح امت پيامبر وبر پايي امر به معروف ونهي از منكر بيان نمود.

پس از شهادت حسين بن علي (ع) زمينه مشاركت در حكومت رسمي از امامان شيعه دريغ داشته شد وهر يك از امامان با شيوه هاي خاص خود ومنطبق با وضعيت سياسي واجتماعي به فعاليت هاي هدايتي خويش تداوم بخشيدند.

پس از شهادت حسين بن علي (ع) شيعيان به نزد سليمان بن خزاعي جمع شدند وي بزرگ شيعيان در آن روزگار بود. سليمان نامه اي به مدائن ونامه اي به بصره نوشت وآنان را به خونخواهي حسين ترغيب نمود آنان دعوت سليمان را اجابت نمودند . پس از مرگ يزيد در سال 64 هـ مختار نيز با تحريك شيعيان دست به قيام زد.

دوران امام سجاد از يك سو دوران قيامهاي مردمي به خونخواهي امام  حسين (ع) بود از سوي ديگر  زمينه حركت مستقل امام سجاد (ع) براي قيام ومبارزه  مهيا نساخت. لذا امام با برافراشتن پرچم مناجات وگنجاندن فرامين سياسي ، اخلاقي واجتماعي در بطن ادعيه واذكار به هدايت مردم مي پرداختند.

به جز حضرت امير المؤمنين علي (ع) ودوران كوتاه خلافت شش ماهه امام حسن (ع) وروزگار ولايت عهدي حضرت امام رضا (ع) امامان شيعه مستقيما فرصت حكومت نداشته اند وبيشتر به عنوان رهبري ديني وپيشوايي مذهبي مردم شناخته شده اند .

پيشواي پنجم شيعيان در اواخر دوران اموي مي زيسته است وي زمينه اي براي تربيت شاگردان بسيار يافت وبه تعليم علوم الهي پرداخت دوران درخشان علمي امام محمد باقر وامام جعفر صادق (ع) باعث زدودن انحرافات از چهره اسلام ومعرفي حقيقت  اسلام گرديد.

اسلام دوگانه اي كه از زمان معاويه تا زمان عباسيان رواج داشت ودر آن اسلام حقيقي كم رنگ وكم جلوه وبر پرده اي از ابهام پنهان مانده بود با تلاشهاي علمي اين دو امام بزرگوار چهره نمايان ساخت.

(ابو العباس سفاح)  اولين خليفه عباسي به سبب منزلت علمي امام صادق ونيز نشان دادن چهره اي ملايم  از عباسيان ومشروعيت بخشيدن به حكومت خويش به تكريم امام پرداخت وزمينه بر پايي مجالس علمي را براي ايشان فراهم نمود.

اما پس از در گذشت وي (منصور دوانيقي) روز گار را بر امام (ع) سخت گرفت وسر انجام نيز جز به شهادت امام رضايت نداد پس از شهادت امام جعفر صادق (ع) امام موسي الكاظم(ع) پيشواي مذهبي مردم شد . دوران امام كاظم(ع) مقارن با دوران اقتدار عباسيان يعني هارون الرشيد است.

هارون الرشيد امام را دستگير وبه زندان فرستاد امام كاظم(ع) در زندان هاي متعددي محبوس بود وسر انجام در سال 183هـ مسموم شد وبه شهادت رسيد.

دوران امام رضا (ع) با ديگر امامان اختلاف چندي دارد . اولا بر خلاف امامان گذشته محل پيشواي امام رضا(ع) از مدينه وعراق به خراسان منتقل شد وعملا امام در ميان پارسيان امدند ثانيا، قيامهاي علويان عليه عباسيان فروكش نمود چرا كه امام به مقام ولايت عهدي مامون منصوب گرديده بود وثالثا امام به عنوان عالي ترين مقام حكومتي پس از خليفه قرار گرفته بود هر چند ولايت عهدي به اين گونه موافق نظر حضرت نبود .

سر انجام حكومت نتوانست عدالت امام را تحمل نمايد وامام به شهادت رسيد.

امام جواد (ع) اگر چه بواسطه فضل خود در نزد مامون مقام ارجمندي داشت به حدي كه مامون دخترش ام الفضل را به عقد ايشان در آورد اما پس از مرگ مامون ، معتصم هشتمين خليفه عباسي وبرادر مامون منزلت علمي ومحبوبيت امام جواد را تحمل نتوانست وبه واسطه همسرش ام الفضل دختر مامون امام را مسموم نموده وبه شهادت رساند.

 

دوران امامت امام هادي (ع)

پس از شهادت حضرت امام جواد (ع) به واسطه فتنه اي كه معتصم نمود وتوسط ام الفضل اجرا گرديد زمام هدايت به امام هادي سپرده شد.

اگر به نحوه شهادت امامان شيعه تا زمان امام دهم توجه شود اين تاسف را گريزي نيست  كه جز امام علي (ع) وحسن بن علي (ع) كه به شمشير كين به شهادت رسيده اند اگر چه مظلومانه ، اما شهادت ديگر امامان مزورانه است.شهادت ابهام آميز ديگر امامان به واسطه سمّ بيانگر اين موضوع است كه هر يك از امامان مورد توجه خاص شيعيان بوده اند وحكومت از اين محوريت شدن ، وحشت داشته اند ديگر اينكه واژه شهادت همواره در ميان شيعيان از تقدس ويژه اي برخورد ار بوده است وحاكمان وحشت داشتند كه اين تقدس در مورد امامان ظهور و نمود يافته . به همين دليل اگر به نحوه شهادت ديگر امامان توجه كنيم اكثر آنان به واسطه سمّ به شهادت رسيده اند.

امام هادي (ع) در محلي به نام (صريا ) در حوالي مدينه شهر پيامبر در نيمه  ماه ذي الحجه 212 هـ ق جهان را به وجود خويش آراست البته اقوال ديگري نيز در مورد تاريخ ولادت ايشان نقل گرديده كه مشهورتر همان است كه ذكر شد .

علي بن محمد(ع) شش ساله بود كه مامون از دنيا رفت ومعتصم برادر وي زمام امور را به دست گرفت.

قابل ذكر است كه شهادت امام رضا (ع) در سال 203هـ ق واقع شد وپس از شهادت امام رضا (ع) امام جواد (ع) مدت 14 سال از امامت خويش را دوران مامون گذرانده است.

سال تولد علي بن محمد هادي (ع) مقارن با لشگر كشي اعراب آفريقايي مسلمان به جزاير (سيسيل) بود .

سيسيل در آن هنگام تحت حكومت روم شرقي اداره ميشد  امّا حاكم آنجا (اومينوس) كه به توطئة روميان در مورد قتل خويش پي برده بود از مسلمانان  كمك خواست ومسلمانان به كمك وي آمدند.

حضور مسلمانان در (سيسيل) باعث شد كه آنان متوجه ايتاليا شد وبرجنوب ايتاليا مسلط شدند وتا پشت دروازه روم پيش رفتند ودو كليساي (پطرس) (وبولس) را فتح كردند.

اين روزگار يعني  اوايل قرن سوّم هجري اوج پيشرفت مسلمانان وكشورگشاي سر داران اسلام است.

اگر چه اقتدار حكام اسلامي در بيرون از مرزها  به ايجاد تمدن بزرگ اسلامي انجاميد كه باعث شكوه وقدرت مسلمانان گرديده است واين دوران ، خفقان قرون وسطي در اروپا است ، اما در درون مرزهاي اسلامي حكام از حقيقت اسلام فاصله گرفته بودند ودين داران حقيقي مجال حركت وهدايت مردم را نداشتند .

 

موضع امامان شيعه

امامان شيعه به سه شيوه براي بازگشت به حقيقت اسلام وسنت پيامبر اقدام نموداند.

الف) تشكيل حكومت اسلامي       

ب) ايجاد انقلاب ودگرگوني

ج) تقويت حركتهاي اسلامي:

1- هدايت مردم وتقويت جنبشهاي مردمي

2- نزديكي به خلفا وتاثير گذاري بر آنان براي ايجاد محيطي مناسب جهت مبارزه با حركتهاي انحرافي ومهيا سازي زمينه هاي پذيرش عدالت ومعنويت.

در در دوره اي از دوران امامت امامان دوازدگانه مجالي دست داد تا مردم اقبال به خلافت امام نشان دادند وايشان را به پذيرش خلافت وحكومت ترغيب نمودند.

امام علي (ع) به اصرار امّت خلافت مسلمين را به دست گرفت وجامعه اسلامي را بر اساس قرآن وسنت وبا معيار عدالت ترسيم نمود . حكومت عملي علي (ع) الگوي مناسب تاريخي از نوع حكومت اسلامي است.

از سوي ديگر گسترش فساد وزندگي در باري وگريز از عدالت خواهي امام حسين (ع) را به قيام وايجاد انقلاب تشويق كرد وامام براي اصلاح امت وحكومت دست به قبضه شمشير برد تا انحراف پيش آمده در اداره حكومت را اصلاح وصلاح برساند .

به تعبير بسياري از نظريه پردازان استحاله ارزش ها نقطه عطف وشايد مهمترين وجه مشخصه يك انقلاب است وبه عقيده ( آرنت)  با وقوع انقلاب سير تاريخ  ناگهان از نو آغاز ميشود وداستاني كاملا جديد كه هيچ گاه گفته يا دانسته نشده به زودي آشكار مي گردد.

( ديانيوس) انقلاب را بمثابه يك تحول جامع وبنيادين در اسطوره مسلط نظم اجتماعي مي شناسد .

اگر اين تعاريف را در مورد انقلاب صادق بدانيم ، قيام حسين بن علي (ع) را عليه حكومت يزيد بايد يك انقلاب ناميد انقلابي كه بازگشت به هويت پيشين اسلام بود.

در واقع پس از انقلاب حسين بن علي تا زمان امام رضا (ع) جهت گيري ديگر امامان تقويت مفاهيم وارزشهاي قيام امام حسين (ع) وگسترش اين تفكر بوده است.

قبول ولايت عهدي امام رضا (ع) آغاز شكل گيري استراتژي جديد تقابل است وحكومت وتكامل جنبشهاي فكري وسياسي واجتماعي شيعيان را نويد مي داد. امام رضا (ع) با قبول ولايت عهدي تا مركز خلافت نفوذ كرد وزمينه ايجاد شكاف دربدنه حكومت را فراهم آورد.

حتي خويشاوندي امامان با خلفا نيز نه از روي استيصال وگردن نهادن به جبر آنان بلكه استفاده استراتژيك از مقاصد حكام وخلفا عليه خود آنان بوده است.

دوران پس از امامت امام رضا (ع) دوران بلوغ سياسي ، اجتماعي جنبشهاي اسلامي وتعميق حركتهاي اصلاحي است.

امام هادي (ع) بر اساس خط مبارزاتي نفوذ كه از زمان امام كاظم (ع) آغاز شد وتوسط امام هشتم وامام نهم (ع) تداوم يافته بود در يك اقدام چند منظوره فراخوان خليفه را براي حضور در پادگان نظامي پذيرفته ودر انجا سكني گزيد امام در پذيرش اين امر اهداف چندي را تعقيب مي  نمود كه  از آن جمله :

1- حضور ونفوذ در پادگان دشمن واستحاله وجذب نيروهاي مخالف.

2- سرگرم سازي وغافلگيري دشمن ومصونيت بخشي فعالان وفعاليتهاي سياسي.

بنا براين محور اصلي حركت وفعاليت امام هادي بر اساس طرح گذر به عصر غيبت ، تعميق وتعميم شبكه ارتباطي وگسترش تشكيلات خودگردان در ولايات اسلامي است.

اسناد ومدارك تاريخي نشان ميدهد كه امام منطقه وسيعي از قلمرو تحت نفوذ اسلام حد فاصل ايران تا مصر وعراق تا يمن را به چند ايالت بزرگ تقسيم نموده وهر ايالتي را نيز به حوزه هاي كوچكتر وبراي هر ايالتي يك وكيل ونماينده از سوي خود كه در حكم رئيس تشكيلات خود گردان كاربري داشته گزينش ومنصوب نمود وبدين ترتيب به نوعي از سازماندهي غير رسمي  امّت قيام واقدام كرده است . محمد بن عيسي مي نويسد امام هادي (ع) به موالي بغداد ، مداين واهالي بين النهرين وتوابع آن نامه اي بدين گونه نوشت ، من منصب علي بن الحسن بن عبد ربه ووكلاي قبلي خود را به ابو علي بن راشد واگذاركردم.

فرمانبري  او چون  اطاعت از من لازم است ونافرماني او همانند نا فرماني از من است.

اين قيام واقدام وانجام اين مهم اولا : نماد نبوغ مديريت وميزان محبوبيت امام وثانيا:    نماي بلوغ فكري وآمادگي سياسي ، اجتماعي مردم بود.

همانطور كه گذشت دوران خلافت هارون الرشيد كه ، برمكيان نيز نفوذ شديدي در آن داشتند واوج اقتدار  حكومت عباسيان بود در سال 193هـ با مرگ هارون رو به تزلزل نهاد.

دوران امامت امام هادي (ع) دوران افول سياسي عباسيان وتزلزل نهادهاي حكومتي بود . تغيير سريع فرمانروايان وحاكمان يكي از نشانه هاي نا پايداري نهادهاي سياسي واجتماعي وناپايداري نهادهاي حاكم زمينه مناسب براي پيدايش جنبشهاي سياسي ، اجتماعي واقدام عليه حكومت را فراهم مي نمايد.

با استبداد هارون الرشيد كمر خلافت عباسيان شكست و دستگاه خلافت رو به ضعف نهاد .

در مدت سي و سه سال امامت امام دهم حدود شش خليفه جا به جا شد كه اين نكته نقطه بروز ضعف دستگاه خلافت است .

مشاهده ضعف در نهاد حكومت زمينه بروز شكاف دولت و ملت را ايجاد نمود و در چنين محيط اجتماعي شورشها و جنبشهاي مسلحانه شكل گرفتند كه طبق يك اصل روانشناسانه زورگوئي ، استبداد و انحراف از مسير فطرت وعدالت وتحقير ارزشها واصالتهاي انساني انفجار مي آورد .

بر اساس نقل منابع تاريخي مورخان همزمان با دوره رهبري امام هادي (ع) حدود بيست جنبش مسلحانه ثبت كرده اند كه بارويكرد اصلاحي نهاد قدرت ونظام خلافت را نشانه رفته وهدف قرار داده اند . ارتباط در عرصه هدايت مردم از طريق فعاليتهاي مذهبي وانجام فرايض شرعي ميسر گرديد.

امام به شيوه پدر بزرگوارش امام جواد (ع) كه اين نظام را بنيان نهاد از شاگردان وپيروان خالص خود براي انجام فرايض ورساندن پيام وشكل دهي جنبشها استفاده مي نمودند.

امور وكالت در دو قست علمي ومالي بود افراد به دستور امام حقوق مالي خود را به وكلا پرداخت مي نمودند وآنها يا اموال مزبور را به وكلاي اصلي امام در بغداد وسامرا تحويل مي دادند ويا به اجازه ايشان به مصرف مي رساندند.

ارسال پرسشها وگرفتن پاسخ هم به عهده وكلا بود وكلاي امام در بغداد ، كوفه ، قم ، نيشابور ، يمن ، ومصر مستقر بودند.

با توجه به اين نظام شيعيان بسياري از مناطق مختلف بخصوص ايران با ائمه در ارتباط بودند .

در بخش علمي نيز روايات بسياري در مسايل كلامي از امام وارد شده وبه ويژه در اصلاح انديشه هاي كلامي شيعه مؤثر بوده است ادعيه فراواني نيز از آن حضرت به جا مانده است كه مشتمل بر معارف الهي وشناخت حقيقت توحيد است كه در واقع اين متون نوعي دين شناسي عرفاني و اعتقادي شيعه مي باشد.

 

خلفاي عصر امام هادي (ع)

در عصر امام دهم شش خليفه عباسي جا بجا شدند كه عبارتند از:

1- معتصم عباسي(220تا227)

2- واثق (227تا233)

3- متوكل (232تا248)

4-منتصر(6ماه)

5-مستعين(248تا252)

6- معتز (252تا254)

وضعيت اجتماعي سياسي وموقعيت امام وشيعيان در دوره هر يك از خلفا.  

خلافت معتصم وتداوم شورشهاي نژادي

پس از مرگ مأمون معتصم زمام امور را به دست گرفت وي سياستهاي مامون را ادامه داد وعلويان را به بهانه هاي واهي مانند نپوشيدن لباسي سياه تا آخر عمر زنداني كرد.

از حوادث حايز اهميت دوران معتصم مي توان به شورش( بابك خرمدين) اشاره كرد. نحله خرم دينه به تناسخ ارواح اعتقاد داشته اند.

بابك خرم دين در منطقه آذربيجان سر به شورش برداشت در اين شورش كه در دوران معتصم عباسي در طول سالهاي 217تا220 اوج گرفت وقدرت خرم دينيان فزوني يافت ودامنه آن تا اصفهان وري وهمدان كشيده شد.

همچنين در سال 224 مازيار حاكم طبرستان بر خليفه شوريد كه در سال 226كشته شد معتصم نيز در سال 227 پس از هشتاد  سال وهشت ماه از دنيا رفت.

واثق خليفه بي تدبير

پس از در گذشت معتصم ، واثق فرزند وي به خلافت رسيد ، واثق فردي بي   كفايت ودائم الخمر وپرخور بود ودر مورد امور مملكت داري كمتر مي دانست . از مسايل اجتماعي آگاهي چنداني نداشت به همين دليل رفتارش ، با علويان سخت نبود وآل ابي طالب در زمان او در سامرا گرد آمدند وتا حدودي در آسايش به سر بردند وبه فعاليتهاي خود انسجام بيشتري بخشيدند.

واثق نيز چون مأمون ومعتصم به انديشه هاي معتزلي علاقه مند بود.

متوكل نماد دشمني با اهل بيت(ع)

متوكل عباسي كه نام اصليش جعفر بود ودهمين خليفه عباسي وبرادر واثق است. در روزگار وي اوضاع عباسيان با گذشته تفاوت بسيار كرد يكي از اين تفاوتها نفوذ غلامان ترك در دستگاه خلافت بود كه از زمان معتصم آغاز شده بود .

نفوذ بيگانگان در دستگاه خلافت مسبوق به سابقه است.

ودر دربار  هارون الرشيد خاندان برمكيان كه از تبار ايرانيان بودند نفوذ بسيار داشتند به گونه اي كه هارون الرشيد يحيي برمكي را پدر خطاب مي كرد ودامنه اين نفوذ تا دوران مأمون ادامه يافت .

امّا تفاوت ايرانيان با تركها در اين بود كه ايرانيان بيشتر شخصيت فكري داشتند وآنان شخصيت نظامي.

( اشناس ) يكي از سرداران ترك كه حاكم مصر شده بود چنان قدرتي داشت كه نام وي در كنار نام خليفه در خطبه نماز جمعه ونيز بر روي سكه ها مي آمد.

مادر خود معتصم نيز به نام (ماورده ) از تركان بود. البته اين آميختگي با غير اعراب ريشه در تفكر عباسيان دارد كه معتقد بودند غير عرب نيز چون عرب بايد از همه چيز برخوردار باشند.

معتصم شهر سامرا را تاسيس كرد ومركز خلافت قرار داد كه در دوران متوكل اين امر پايدار ماند .

متوكل از جهت ديگري نيز با خلفاي پيش از خود متفاوت بود وبا آنان سخت دشمني داشت .

همانطور كه گذشت سه خليفه پيشين بيشتر گرايشهاي معتزلي داشتند اما متوكل تحت تاثير سنيان افراطي بود وانان كاملا بر وي چيره شده بودند وي جانب علماي چون احمد بن حنبل كه رئيس طايفه اهل حديث بود را گرفت.

متوكل با نقل خوابها ورؤياهايي ساختگي مردم را به پيروي از (محمد بن اويس شافعي) كه در  زمان او در گذشته بود تشويق ميكرد وبدين ترتيب مي خواست مردم را از توجه به ائمه عليهم السلام بازدارد ، ودر سال 236 هـ دستور داد مقبره   سرورشهيدان حسين (ع) وبناهاي اطراف آنرا ويران سازند ومردم را از زيارت آن تربت پاك بازدارند.

متوكل مي ترسيد قبر امام حسين (ع) پايگاهي عليه او گردد وشهادت ومبارزه آن حضرت الهام بخش حركت وقيام مردم در برابر  ستمهاي در بار خلافت شود . اما شيعيان ودوستداران سرور شهيدان در هيچ شرايطي از زيارت آن تربت پاك باز نايستادند ، وحتي نقل شده كه متوكل هفده بار قبر آن حضرت را خراب كرد وزائران را تهديدها نمود ، ودو پاسگاه مراقبت در اطراف قبر قرار داد . ولي باهمه اين جنايات نتوانست مردم را از زيارت سرور شهيدان بازدارد ؛ زائران انواع صدمات وشكنجه ها حتي قطع دست خويش را تحمل مي كردند وباز به زيارت مي آمدند.

پس از قتل متوكل دوباره شيعيان با همكاري علويان قبر امام حسين (ع) را باز سازي كردند.

متوكل براي خاموش كردن هر صداي اعتراض ومخالفتي از هيچ جنايتي دريغ نمي ورزيد وعلما وشعرا وگروهاي ديگر ي را كه تن به سازش وهمكاري با وي را نمي دادند به شدت سركوب مي كرد وبه فجيع ترين صورت به قتل مي رساند.

(ابن سكيت) شاعر واديب نام آور شيعي كه در ادبيات عرب او را امام مي ناميدند آموزگار فرزندان متوكل بود روزي متوكل با اشاره به دو فرزند خود (معتز ) و(مؤيد) از ابن سكيت پرسيد اين دو نزد تو محبوبت ترند يا (حسن) و (حسين ) ؟

ابن سكيت بلا فاصله پاسخ داد : قنبر غلام امير مؤمنان  از تو ودو فرزندت بهتر است ، متوكل چون خرس زخم ديده بر آشوفت وفرمان داد زبانش را از پشت سرش بيرون بكشند ، وبدين ترتيب آن نماد شجاعت وشرف در 58 سالگي به شهادت رسيد. متوكل در حيف وميل بيت المال مسلمانان نيز چون ساير خليفگان دستي گشاده وولخرج داشت چنانكه در تاريخ زندگي او مي نويسند كاخهاي گوناگوني بنا نمود تنها براي بناي برج متوكل كه هم اكنون نيز در سامرا بر جاست يك ميليون وهفتصد هزار دينار طلا خرج كرد.

متوكل در سال243 هـ امام را محترمانه از مدينه به سامرا تبعيد كرد ،

وآن گرامي را در سامرا در كنار اردوگاه نظامي خويش جاي داد ، وامام تا پايان عمر يعني تا سال 254 هـ درهمان محل اقامت داشت . واو همواره  امام را تحت مراقبت شديد خود نگهداشت ، وخلفاي پس از او نيز يكي پس از ديگري آن بزرگوار را زير نظر داشتند تا آنگاه كه به شهادت رسيد.

 

مدينه النبي مأواي امام

امام هادي (ع) در زادگاه خود وپدرانش " مدينه" همانند اجداد گرامي خويش به گسترش علم ودانش ، بهسازي اخلاق مردم وتربيت آنان طبق فرهنگ آداب اسلامي وتعليم علوم مختلف مشغول بودند آن حضرت مسجد النبي (ص) را به صورت پايگاه عظيم علمي فعال نمود وعلما ، فقها ، وراويان حديث صدف وار او را احاطه كرده از معرفت زلال دانش بيكران وبي پايان آنحضرت سيراب وبهره مند مي شدند. حضرت نه تنها سرچشمه ومنبع اصيل حيات علمي وفكري مدينه بود بلكه يگانه پناهگاه وپيشتوانه اقتصادي اهل علم وفقرا ومحتاجان به شمار مي رفتند. كمكها وفعاليتها ومساعدتهاي امام (ع) نسبت به مردم مدينه منحصر به امور مالي نمي گرديد بلكه آن حضرت در تمام شئون زندگي وفراز ونشيبهاي آن ياور محرومان ومستضعفان جامعه بودند ؛ در شادي وغم همگام وهمدل با آنان حركت مي كردند، بيماران را عيادت ، مردگان را تشييع ، بيوگان و يتيمان را سرپرستي ، و همگان اعم از كوچك و بزرگ در شعاع مهرو عطوفت آن حضرت مشمول عنايت قرار مي گرفتند چنين منشي موجب گشته بود حضرت در اعماق جان عامه مردم نفوذ كرده و قلوب آنان را مسخر خود ساخته و اهل مدينه با تمام وجود امام را دوست بدارند و شيفته آن آفتاب هدايت گردند .

در متون تاريخي به شكل مشخص ، به خدمات و فعاليتهاي فرهنگي ، سياسي و اجتماعي امام هادي(ع) .

در مدينه تصريح نگرديده است ولي از شواهد تاريخي و گفتگوهاي آن حضرت با افراد ميتوان نماي از تلاشهاي آن حضرت به تصوير كشيد:

1- ارتباط مداوم دانش دوستان وعلاقه مندان به خاندان پيامبر (ص) با امام وآمد ورفت چهره هاي سر شناس ونمايندگان مردم از راههاي دور ونزديك به خاندان حضرت كه مولف عقيدة الشيعة به نقل از ائمتنا مي نويسد: گروهي زيادي از شهرهاي شيعه نشين همچون عراق, ايران ومصر, براي استفاده از محضر او بسوي مدينه مي شتافتند وكسب فيض مي نمودند.

2- سعايت از امام (ع) : عبد الله بن محمد امام جماعت وسرپرست امور نظامي مدينه از طرف متوكل بود. او  يكي از پليدترين ، تنگ نظرترين وپست  ترين افرادي بشمار مي رفت كه مدينه  تا آن روز  به خود ديده بود وتعهد وبه هيچ اصول ديني واخلاقي پايبند نبود . عبد الله از موقعيت ممتاز امام وعلاقه مردم به ايشان تنگدل بود وتحمل مشاهده فضائل امام را نداشت ونمي توانست ناظر درخشش نور امامت در خطه حجاز ودر ميان محافل اسلامي باشد ، لذا نيرنگ پليد انديشيد ونامه اي به متوكل نوشت كه در آن نامه  بر چند موضوع تاكيد كرد كه اين موضوعهاي مطروحه از سوي وي گويا نفوذ وهمدلي حضرت با اقشار مختلف مردم است.

الف: گرد آمدن توده مردم در اطراف امام وهمبستگي با ايشان براي حكومت خطري جدي است.

ب- اموال وهداياي سنگين از نقاط مختلف جهان اسلام به امام مي رسد ومي تواند  زمينه مناسبي جهت خريد سلاح وقيام عليه حكومت بني عباس بشمار رود.

ج- بعيد نيست كه امام دست به شورش  بنيان كن براي واژگون ساختن حكومت بزند.

3- ترتيب اثر دادن متوكل :

 متوكل پس از خواندن نامه وگزارشات رسيده بشدت هراسناك شد واطرافيان خود را از آنچه كه در آستانه وقوع بود با خبر ساخت ودر صدد بر آمد قبل از آنكه قدرت وتوان امام افزايش يابد واو نتواند شورش را كنترل كند ، ايشان را دستگير وتبعيد وتحت نظر قرار دهد.

4- مكاتبه وشكل مكاتبه متوكل با امام (ع) ونحوه برخورد او با آن حضرت در نامه ونيز انتخاب يكي از فرماندهان نظامي همراه سيصد سرباز براي انتقال امام (ع) به سامرا.

نامه متوكل به امام (ع) :  ” اما بعد : امير المؤمنين (متوكل !) قدر شما را مي داند وحق خويشي را بجا مي آورد وحق شما را رعايت مي كند وآنچه را خداوند بپسندد درباره شما واهل بيت شما انجام مي دهد , عزت شما واهل بيت را خواهان است وايمني شما را مد نظر قرار مي دهد ووظيفه خود را درباره شما انجام مي دهد تا رضايت  پروردگار حاصل گردد.

از آنجا كه امير المؤمنين ! صداقت وبرائت شما را مي داند ونسبت به سوء رفتار عبد الله بن محمد  آگاه مي باشد وسوء نيت او درباره شما آشكار شده است ونسبت به شما بي احترامي كرده است او را از مناصب امامت جماعت وامور  جنگ بر كنار ساخته ومحمد بن فضل را بجاي او گمارده است وبه او دستور داده است تا حقوق شما را كاملاً رعايت كند ودستورات شما را انجام دهد وحاجات شما را برآورده سازد وبا صوابديد شما ونظر شما به خداوند وامير المؤمنين .

امير المؤمنين مشتاق تازه كردن ديدار وگفتگوي با شماست پس اگر خواهان ديدار او واقامت در كنارش هستي هر وقت خواستي تو وهر يك از افراد وخانواده ات كه دوست داري براه افتاده با آرامش وبه هرگونه كه تمايل داشته باشي وهر وقت بخواهي در ميان راه توقف كني وباربندي به سوي ما حركت كن واگر دوست داشته باشي يحيي بن هرثمه مولاي امير المؤمنين وهمراهان و سپاهيانش را دستور داده ام كه با شما ودر معيت شما حركت كنند واطاعت شما را بر آنان واجب داشته ام . بهر حال تصميم با شماست از خدا خير خواهي كن وبه قصد ديدار امير المؤمنين ! حركت نما . وبدان كه هيچيك از برادران , خاصان , فرزندان واهل بيت امير المؤمنين محبوب تر , والا مقام تر , خوش محضرتر ومورد اعتمادتر از تو نزد او نيست وتو را بر همه آنان مقدم مي دارد وبر تو مهربانتر ونيك انديشتر است السلام عليكم ورحمه الله وبركاته.

اين نامه را ابراهيم بن عباس در ماه جمادي الآخره سال 243هـ نگاشت “ . الارشاد , ص 375-376

5- وحشت واضطراب اهل مدينه : وقتي كه يحيي بن هرثمه وارد مدينه شد مردم از ماموريت يحيي آگاه شدند ، هراسان گرديدند كه مبادا متوكل قصد سوئي به پناهگاه و پيشواي شان داشته باشد زيرا امام (ع) را بشدت دوست مي داشتند وعالمان از علم وفقيران از صله اش بهره مند مي شدند واو را اسلام مجسم مي ديدند كه كمترين گرايش به دنيا ندارد.(مرآة الزمان ج 9 ص 553)

6- آگاه ساختن افراد از برخي جريانات سياسي , خيران اسباطي مي گويد‍:“ در مدينه خدمت علي بن محمدرسيدم , پرسيد : از واثق چه خبر ؟ جانم به فدايت در كمال سلامتي است , من به تازگي يعني دو روز است از او جدا شده ام واو در سلامتي كامل بود . مردم مي گويند كه او مرده است . عرض كردم من تازه او را ديده ام. مردم مي گويند كه او در گذشته است .

وقتي امام فرمود : مردم مي گويند . فهميدم كه مقصود از مردم خود آن حضرت است.

سپس امام (ع) پرسيد : متوكل در چه وضعي بود ؟ وقتي من آمدم او در بدترين وضع در زندان بود .

او هم اكنون زمامدار است . ابن زيات (محمد بن عبد الله زيات) وزير واثق چه مي كرد ؟

مردم فرمانبر او هستند و فرمان ,فرمان او هست .

اين مقام براي او شوم است و دچار نكبت خواهد شد .امام (ع) لحظاتي سكوت كرد سپس فرمود : اي خيران !ناگزير مقررات و دستورات الهي بايد اجرا شود . واثق مرد و متوكل در جاي او نشست وابن زيات كشته شد .

عرض كردم : فدايت شوم , چه زمان ؟ فرمود : شش روز پس از بيرون آمدن تو از سامرا . (اعلام الوري , 341 ) (الارشاد ص 329 ).

نكاتي در مورد اين گفتگو

الف- اين فراز تاريخي بيانگر نحوه برخورد و تاكتيكهاي سياسي امام (ع) در برابر جريانهاي سياسي روزاست .

سئوال آن حضرت از وضعيت حكمران و وزير او و نيز خليفه آينده آن هم از شخصي كه با مسائل سياسي آشنايي كامل داشته و با افراد مورد سئوال ارتباط نزديك دارد نشانگر اين است كه امام (ع) هر چند در مدينه و دور از پايتخت است , ولي اوضاع و جريانات سياسي حكومت را كاملا تحت نظر داشته و از آخرين تحولات مطلع است .

ب- امام (ع) خبر مرگ واثق را در آغاز از قول مردم (مدينه ) نقل كرد تا جلوهرگونه  خطر احتمالي را بگيرد . ولي هنگامي كه در طرف آمادگي لازم را به وجود آور واو احساس كرد اين خبر جز از ناحيه امام (ع) و علم امامت امكان ندارد با اين سرعت به مدينه رسيده باشد , موضوع را به صورت قطعي تشريح كرد .

ج- امام (ع) در اين گفتگو به صرف بازگو كردن حادثه به عنوان يك خبر بسنده نكرد , بلكه آن را در چهارچوب قدرت و علم و حاكميت و فرمان خداوند دانست و با بيان ظريف و جالبي به يكي از سنتهاي تغيير ناپذير الهي اشاره كرد و در حقيقت ذلت و نكبت متوجه به سردامداران عباسي را معلول جنايات و ستمگريهاي آنان دانست .

و اين بيان هشداري به سردمداران آينده عباسي بود كه چنانچه آنان نيز روش نياكان خود را دنبال كنند به سرنوشت ايشان دچار خواهند گشت .

7- موقعيت امام (ع) با بغاي بزرگ يكي از افسران ارشد ومتنفذ حكومت عباسي .

درباريان فرماندهان و سرداران نظامي دستگاه خلافت عباسي همچون اربابانشان پايبند و دلبسته به حكومت و فرمانروايي بوده و نسبت به علويان به ويژه امامان (ع) دشمني و كينه خاصي داشتند , از اينرو پيشوايان دين به همان نسبت كه خود را از حكمرانان دورنگذاشته  و در برخورد با آنان احتياط لازم را معمول مي داشتند , نسبت به وابستگان حكومت نيز اين روش را پي مي گرفتند . ولي در مواردي كه زمينه را مساعد مي ديدند سعي مي كردند به بهانه اي با ايشان تماس گرفته و آنان را به مسير حق رهنمون سازند و يا دست كم از وجود آنها براي رفع مشكلات شيعيان استفاده كنند. برخورد امام  هادي (ع) با بغاي بزرگ در مدينه نمونه ه اي از اين برخوردها است پيش از بيان ديدار امام (ع) با بغا به پاره اي از اظهار نظر مورخان درباره اين سردار بزرگ ترك اشاره مي كنيم تا به اهميت و موقعيت برخورد امام (ع) با او پي ببريم . مسعودي مي نويسد: و در ميان تركها بغا پايبند به دين بود و نسبنت به علويان مهرباني و خوشرفتاري مي كرد . (مروج الذهب ص 75 ).

سپس از قول خود او داستاني راجع به مهرباني وي نسبت به يكي از علويان نقل مي كند كه خلاصه آن چنين است :

معتصم بر يكي از علويان خشم گرفت و به من دستور داد تا او را در ميان حيوانات درنده  بيندازم تا طعمه درندگان گردد . ولي من تحت تاثير دعاها و سخنان او قرار گرفتم و از اين كار منصرف شدم و او را  آزاد كردم و تعهد گرفتم تا معتصم زنده است خود را نشان ندهد . ( مروج الذهب ج 4 ص 76 ) .

سپس  به خوابي كه ديده اشاره مي كند و مي گويد : در خواب به حضور پيامبر(ص) رسيدم, فرمود : اي بغا ! تو نسبت به فردي از امت من مهرباني كردي . او درباره تو دعايي كرد كه به اجابت رسيد . عرض كردم اي رسول خدا! از پروردگارت بخواه كه عمر مرا تا 95 سال طولاني كند . پيامبر(ص) دعا كرد .

مردي در كنار رسول خدا بود او نيز براي من دعا كرد و گفت : خدايا او را از آفت و بلا حفظ كن .

به او گفتم : تو كيستي ؟ گفت : علي بن ابيطالب(ع) . از خواب بيدار شدم در حاليكه نام علي بن ابيطالب (ع) بر زبانم جاري بود (مروج الذهب 4 ص ص 76 )

 مورخان مي نويسند مدينه سپاهي را براي سركوبي شورشيان( بني سليم در سال 230) بسيج كرد ولي از آنان شكست خورد . واثق ناچار (( بغاي كبير)) را با نيروي انبوهي براي سركوب شورشگران فرستاد .

بغا وارد مدينه شد و با شورشيان جنگيد عده اي از آنان را كشت و گروهي را به اسارت گرفت , بقيه نيز پراكنده شدند .(الكامل في التاريخ ابن اثير ج 7 ص 12 الي 13 ) .

ابوهاشم جعفري مي گويد هنگامي كه بغا با سپاهي وارد مدينه شد تا به  نبرد اعراب شورشي برود امام هادي (ع) به ما فرمود : با من بيرون آييد تا برويم و ببينيم اين سردار ترك چگونه نيروهاي خود را براي سركوبي شورشگران آماده و مجهز كرده است . ما به بيرون رفتيم و بر سرراه ايستاديم سپاهيان بغا از جلو ما گذشتند هنگامي كه بغا دربرابر ما قرار گرفت امام (ع) با او به زبان تركي سخن گفت .او از اسب فرود آمد و بر پاي مركب امام (ع) بوسه زد

من از اين منظره شگفت زده شدم و بغا را سوگند دادم و به او گفتم : امام (ع) به تو چه فرمود :  به بغا پرسيد آيا اين فرد پيغمبر است ؟ گفتم : نه . گفت : او مرا به اسمي خواند كه در كوچكي در بلاد ترك بدان خوانده مي شدم و تا كنون كسي از آن آگاهي نداشت . ( اعلام الورا ص 343 )

تاريخ از گفتگوهايي كه ميان امام (ع) و بغا همچنين ميان ياران ان حضرت و بغا به احتمال صورت گرفت سخني به ميان نياورده است .

آن چه از اين گفتگو به دست مي ايد : دو نكته مهم است :

 1- روشي عملي امام (ع) است در برخورد با اين جريان در شرايطي كه احساسات در اثر عارت و كشتار شورشيان جريحه دار شده بود و مردم از دفع فتنه آنان ناتوان مانده بودند . امام (ع) براي ديدار فرمانده مقتدر ترك و لشگريان او با يارانش به بيرون مدينه رفت و با اين كار هم بر دلهاي جريحه دار و داغديده مردم مرحم نهاد و هم به عنوان رهبر و پيشواي مردم مدينه فرمانده ترك را بر ماموريتش تشويق و ترغيب كرد .

2- نتيجه مهم اين ديدار بغا كه از پيش متمايل به خاندان پيامبر (ص) بود در اين ديدار آنچنان تحت تاثير رفتار و سخنان امام (ع) قرار گرفت و شيفته آن حضرت شد كه در محضر او به خاك افتاد و بر پاي مركبش بوسه زد .

 

از مدينه تا سامرا

احضار امام (ع) از مدينه

سبط بن جوزي در تذكرة الخواص از قول دانشمندان سيره نويس مي نويسد : متوكل چون كينه علي(ع) وفرزندانش را در دل داشت واز سويي  به جايگاه علي بن محمد در مدينه وگرايش مردمان به سوي اوآگاهي داشت ، آن حضرت را از مدينه به طرف بغداد حركت داد . او يحيي بن هرثمه را فراخواند وبه وي گفت : به مدينه عزيمت كن ودر حال او تامل نما وبه سوي ما روانه نما . يحيي گويد : در پي دستور متوكل به مدينه رفتم چون به آن شهر وارد شدم فرياد وغوغايي از مردم به پا خاست كه تا آن روز چنين شور وغوغايي نشنيده بودم  ، آنان بر جان علي بن محمد نگران بودند چرا كه وي در حق آنان نيكويي مي كرد وهمواره ملازم مسجد بود ودر دل گرايش به دنيا نداشت . من نيز مردم را تسكين دادم وبراي آنها قسم ياد كردم كه درباره علي بن محمد به كار ناخوشايندي مامور نشده ام وهيچ نگراني بر او نيست . سپس خانه آن حضرت را بازرسي كردم ودر آن جز قرآن وكتابهاي دعا وكتابهاي علمي چيزي نيافتم . پس آن حضرت در ديدگانم بزرگ جلوه كرد وخود عهده دار خدمتش شدم وامكانات زندگي او را نيكو گرداندم.

در اثبات الوصيه ، مسعودي مي نويسد : بريحه عباسي امام جماعت در مدينه نامه اي به متوكل نگاشت ودر آن گفت :

اگر به حرمين نياز داري ، علي بن محمد(ع) را از آنها بيرون ران كه او مردم را به خود مي خواند وعده بسياري با او بيعت كرده اند :

بريحه  نامه هاي پيا پي در اين باره به متوكل نوشت .

شيخ مفيد در ارشاد گويد: انگيزه حركت ابو الحسن (ع) به مدينه آن بود كه عبد الله بن محمد در شهر مدينه به عنوان متصدي جنگ وامامت جماعت برگزيده شد . وي از آن حضرت نزد متوكل بد گويي مي كرد وانديشه آزار واذيت امام را در سر داشت . لذا چون ابو الحسن از سعايت عبد الله بن محمد در نزد متوكل آگاه شد ، نامه اي به خليفه نوشت ودر آن از دروغ بافيهاي عبدالله بن محمد ياد كرد.

متوكل دستور داد تا پاسخ نامه آن حضرت را بنويسد واو را به آوردن به سامرا دعوت كنند ودستور داد كه در گفتار وكردار به خوبي با آن حضرت رفتار كنند .

چون نامه به دست ابو الحسن (ع) رسيد ، آماده سفر شد ويحيي بن هرثمه نيز آن حضرت را همراهي كرد .

مسعودي گويد :  بريحه نيز براي مشايعت امام (ع) آمد . چون به قسمتي ازراه رسيدند بريحه به آن حضرت گفت :

من خوب مي دانم كه تو آگاهي كه علت بردن تو از مدينه به بغداد به خاطر من است وسوگندهاي استوار  ومؤكد ياد مي كنم كه اگر از من به امير مؤمنان با يكي از خواص او شكايت بري نخلستان تو را ويران مي كنم ودوستداران وهواخاهانت را مي كشم وچشمه هاي كشتزارت را خشك مي كنم وچنين وچنان مي كنم . پس ابو الحسن (ع) در پاسخ او فرمود : نزديك ترين شكايت من ازتو ، شب پيش در پيشگاه الهي بود .

ومن چنان نيستم كه شكايت تو پيش خدا برم وآنگاه از او به بندگانش متوجه شوم واز تو پيش آنان شكوه كنم . بريحه باشنيدن اين سخن بر پاي امام هادي(ع) فرو افتاد وزاري كرد واز آن حضرت طلب بخشش كرد . امام هم به او فرمود : من از تو در گذشتم ، واز آنجا حركت كرد تا به بغداد رسيد. مسعودي گويد : اسحاق بن ابراهيم وهمه اميران به استقبال آن حضرت آمدند . سبط بن جوزي مي نويسد : يحيي گفت : چون به بغداد وارد شدم ابتدا به ديدار اسحاق بن ابراهيم طاهري ، والي بغداد ، رفتم . اسحاق به من گفت : اي يحيي! اين مرد ، زاده رسول خدا (ص) است ومتوكل را هم تو خوب مي شناسي اگر وي را بر ضد علي بن محمد به شوراني او را مي كشد وآنگاه رسول خدا(ص) در روز قيامت خصم تو خواهد بود.

من در پاسخش گفتم : به خدا قسم از او جز كردار نيك وزيبا نديدم . سپس به سوي “سر من راي ” رفتم ودر آغاز با وصيف تركي ملاقات كرده او را از آمدن علي بن محمد آگاه ساختم .

وصيف به من گفت : به خدا سوگند اگر يك موي از سر آن امام كم شود آن را جز از تو نخواهم . من از سخن او در شگفت شدم  وچگونه سخن او با قول اسحاق يكي بود. چون نزد متوكل رفتم از من درباره علي بن محمد پرسيد : من نيز از خوش طينتي وسلامت طريقت وورع وزهد وي به او گزارش دادم وگفتم : خانه اش را در مدينه نيز بازرسي كردم وجز قرآن وكتابهاي علمي در آن نيافتم ومردم مدينه بر اونگران بودند ، پس متوكل آن حضرت را مورد اكرام قرار داد وجايزه اي نيكو به وي اعطا كرد.

مسعودي نوشته است : چون امام هادي (ع) به سرمن راي ، رفت همه اصحاب وياران متوكل او را استقبال كردند . حتي متوكل نيز به نزد حضرت رفت واو را مورد اكرام وتعظيم قرار داد .

سپس امام (ع) از آنجا به خانه اي كه برايش مهيا كرده بودند  رفت . شيخ مفيد گويد : يحيي بن هرثمه در ركاب آن حضرت روان شد تا به سر من راي رسيد . چون بدانجا رسيد ، متوكل خود را از آن حضرت يك روز پنهان كرد . امام نيز در جايي معروف به خان صعاليك ماند وسپس متوكل دستور داد تا خانه اي به آن حضرت اختصاص دهند . آنگاه امام به آن خانه رخت كشيد . ابو الحسن (ع) در طول اقامتش در “سر من راي ” ، ظاهرا مورد اكرام قرار داشت اما متوكل همواره در انديشه طرح حيله اي براي از بين بردن آن امام بود ولي توفيق نمي يافت.

 

سال تبعيد به سامرا

نسبت به سال احضار امام هادي (ع) به ”سامرا“  در بين مورخان اختلاف وجود دارد برخي از منابع زمان احضار حضرت را ، سال 243 ذكر كرده اند و(ابن صباغ مالكي ) بر اين نظريه تصريح دارند .

آنچه مي توان به عنوان مؤيد اين نظريه ذكر كرد تاريخي است كه در  بعضي از منابع مانند ”الارشاد“ ”كشف الغمه“ و”فصول المهمه“ در ذيل نامه متوكل به امام (ع) ثبت شده است . به احتمال قوي مستند ”ابن صباغ “ هم همين نامه است .

بنا بر اين قول ، مدت امامت امام هادي (ع) در ”سامرا“ تا زمان شهادتش حدود يازده سال است. ولي منابع ، بيشتر مدت اقامت امام هادي(ع) در “سامرا” را بيست يا بيست و اندي سال نوشته اند وبا توجه به اينكه زمان شهادتش به اتفاق مورخان ، سال 254 هـ بوده است . سال تبعيد 234خواهد بود .آنچه ميتوان در تقويت اين قول آورد دو مطلب است :

1- شيخ كليني نامه متوكل به امام (ع) را بدون ذكر تاريخ آن آورده است وتنها در سند نامه به تاريخ 243به عنوان زماني كه راوي ، نسخه اي از نامه ياد شده را از “يحيي بن هرثمه”  گرفته اشاره كرده مي نويسد :

محمد بن يحيي از برخي اصحاب نقل كرده است كه گفت : من نسخه اي از نامه متوكل به ابو الحسن ثالث (ع) را در سال 243از ”يحيي بن هرثمه“ به دست آوردم .

بنا بر اين نقل ، سال 243 زمان دستيابي به نامه متوكل بوده نه زمان نوشته شدن آن براي امام (ع) وظاهرا مستند شيخ مفيد ” اربلي “  و ”ابن صباغ مالكي“ مبني         بر آنكه زمان امامت امام (ع) در سامرا  حدود يازده  سال بوده است همان تاريخي كه در پايان نامه متوكل بوده ذكر كرده اند .

2- توجه به موقعيت خاص امام هادي (ع) ودشمني وكينه ورزي متوكل نسبت به علويان به ويژه آن حضرت ، اين نظريه را تاييد مي كند . سال 243همزمان با يازدهمين سال حكومت متوكل است . واز ديد سياسي بسيار بعيد به نظر مي رسد كه متوكل ، اين دشمن سرسخت خاندان پيامبر (ص) كه در سال 236هـ ق مرقد مطهر وبارگاه ملكوتي امام حسين(ع) را به صرف آنكه الهام بخش آزاد گان وسمبل مبارزه با ستم بود ويران ساخت يازده سال از فعاليتها وتلاشهاي گسترده پيشواي دهم (ع) كه وجودش مايه اميد وحركت انقلابيون ومحضرش سرچشمه زلال علوم ومعارف اسلامي بود غافل باشد .  در حالي كه سال 234 مطابق با دومين سال زمامداري متوكل است واين مدت براي تحت نظر گرفتن فعاليتهاي امام وارزيابي اوضاع سياسي وچگونگي بر خورد با آن حضرت طبيعي است .

امام هادي (ع) سه روز پيش از دريافت نامه متوكل همراه فرزند خرد سالش امام حسن (ع) وديگر اعضاي خانواده به اتفاق ”يحيي بن هرثمه“ مدينه را به مقصد ”سامرا“ ترك كرد .

در بين راه ، حوادثي رخ داد وكراماتي از آن حضرت سر زد در تاريخ ثبت است كه برخي از آنها را به اختصار ياد آور ميشويم :

1- ”يحيي بن هرثمه“ مي گويد : در بين راه دچار تشنگي شديم به گونه اي كه خود وچارپاينمان در معرض نابودي قرار گرفتيم در اين هنگام به دشت سرسبزي رسيديم كه درختها وچشمه هاي فراواني داشت ، بدون آنكه انساني در آنجا باشد .

خود وچارپايانمان را سيرآب كرديم وتا هنگام عصر به استراحت پرداختيم .سپس آنچه مي توانستيم آب برداشتيم وبه راه خود ادامه داديم پس از آنكه مقداري راه رفتيم متوجه شديم كه يكي از خدمتكاران : كوزه نقره اي خود را جا گذاشته است . بدانجا بازگشتم ، ولي وقتي به آن سرزمين رسيدم جز خشكي چيزي نديدم واز آن همه سر سپزي وخرمي وچشمه هاي آب اثري نبود .

كوزه را برداشتم وبه سوي كاروان بازگشتم وبه كسي چيزي نگفتم . وقتي خدمت امام (ع) رسيدم تبسمي كرد وچيزي نگفت جز آنكه از كوزه پرسيد ومن  خبر  دادم كه آنرا پيدا كردم .

2- ”يحيي بن هرثمه“ مي گويد : به دستور متوكل براي احضار علي بن محمد (ع) عراق را به مقصد حجاز ترك كردم . در ميان ياران من يكي از رهبران خوارج وجود داشت ونيز كاتبي بود كه اظهار تشيع مي كرد . من نيز بر آيين ”حشويه“ بودم .فرد  خارجي وكاتب  درباره مسائل  اعتقادي با هم مناظره مي كردند ومن براي گذراندن سفر به مناظره آنان گوشي مي دادم . چون به نيمه راه رسيديم مرد خارجي به كاتب گفت : مگر اين سخن مولايتان علي بن ابيطالب نيست كه هيچ قطعه اي از زمين نيست مگر آنكه قبري است . يا قبري خواهد شد ؟ اينك بدين خاك بنگر ، كجاست آنكه كه در اينجا بميرد ، تا خدا آن را قبر قرار دهد ؟ به كاتب گفتم : آيا اين سخن شما ست ؟ گفت : آري ، گفتم : مرد خارجي راست  مي گويد چه كسي در اين بيابان وسيع خواهد مرد تا خداوند آنرا پر از قبر نمايد؟ وساعتي بر اين گفتار خنديديم ، به گونه اي كه كاتب شرمنده وخوار شد .

هنگامي كه وارد مدينه شديم نزد “علي بن محمد” رفته نامه متوكل را به او تسليم كرديم . امام (ع) نامه را خواند وفرمود : فرود بياييد از طرف من مانعي براي اين سفر نيست .

چون فردا نزد او رفتيم ، با آنكه فصل تموز وهوا در نهايت گرمي بود امام (ع)  خياطي را مامور كرد تا به كمك گروه ديگري از خياطان براي او وخدمتكارانش از پارچه هاي ضخيم ، ”خفتان“ بدوزند وتا فردا صبح تحويل دهند .

من از اين سفارش امام (ع) شگفت زده شدم وبا خود گفتم : در فصل تموز وگرماي شديد حجاز ودر حالي كه فاصله بين حجاز وعراق ده روز راه است ، اين لباسها را به چه منظور تهيه مي كند ! اين مردي است كه سفر نكرده وفكر مي كند كه در هر سفري انسان نيازمند چنين لباسهايي است ، وشگفت از شيعيان است كه با اين درك ،چگونه او را امام خود مي پندارند !

چون زمان حركت فرا رسيد امام (ع) به خدمتكارانش دستور داد كه لباس گرم همراه خود بردارند .

تعجب من بيشتر شد وبا خود گفتم : او مي پندارد كه دربين راه زمستان به سراغ ما خواهد آمد كه اين چنين دستور مي دهد .

از مدينه خارج شديم . هنگامي كه به جايگاه مناظره رسيديم ناگهان ابر تيره اي پديدار شد ورعد وبرق آغاز گشت.

وچون بر بالاي سرما قرار گرفت تگرگهاي درشتي مانند سنگ به سرما ريخت . امام (ع) وخدمتكارانش ”خفتان“ را برخود پيچيده ولباسهاي گرم را پوشيدند به من و”كاتب“ نيز لباس گرم داد.

بر اثر بارش اين تگرگ هشتاد نفر از ياران من به قتل رسيدند . ابر  از روي ما گذشت وگرما به حالت نخست بازگشت.

امام (ع) به من فرمود : اي يحيي ! به بازماندگان يارانت دستور ده مردگان را دفن كنند خداوند بيابانها را اين چنين پر از قبر مي كند .

من خود را از اسب به زمين انداختم وركاب وپاي آن حضرت را بوسيدم وگفتم: شهادت مي دهم كه جز ”الله“ معبودي نيست ومحمد بنده وفرستاده او است وشما جانشينان خدا در زمين هستيد ، من تا كنون كافر بودم ، ولي هم اكنون به دست شما اسلام آوردم .

از آن لحظه تشيع را برگزيدم ودر خدمت امام (ع) بودم تا زماني كه درگذشت.

3- امام (ع) در ادامه راه خود ، به “بغداد” رسيد ،”اسحق بن ابراهيم“ والي بغداد با آگاهي از خبر ورود امام (ع) به بغداد ،  با فرماندهان ورجال مملكتي به استقبال آن حضرت آمد . ”خضر بن محمد بزاز “ مي گويد :

براي انجام كاري از خانه بيرون رفتم وچون به ”پل“ رسيدم جمعيت انبوهي را ديدم كه در نقطه اي جمع شده  مي گويند : “ابن الرضا (ع) از مدينه آمده است ” سپس آن حضرت را ديدم كه از “پل ” عبور كرد ودر حالي كه جمعيت پيشا پيش وپشت سر او در حركت بودند واردخانه “ خزيمه بن حازم ” شد.

”اسحاق بن ابراهيم“ در گفتگوي با ”يحيي بن هرثمه” سفارش امام (ع) را به وي كرد وگفت :

اين مرد ، فرزند رسول خداست ، ومتوكل نيز كسي است كه تو مي داني وبهتر مي شناسي ، بنا بر اين چنانچه متوكل را بر كشتن او ترغيب كني بدون شك رسول خدا (ع) دشمن تو خواهد بود .

يحيي در پاسخ گفت :

سوگند به خدا جز خوبي چيزي ديگري از او سراغ ندارم .

نكاتي چند :

1- امام (ع) با رفتار ومنش الهي اش ونيز ارائه پاره اي كرامات ، ”يحيي بن هرثمه“ فرمانده اعزامي متوكل را كه ابتدا در راه اجراي ماموريت خود آن همه سرسرختي وقاطعيت نشان داد”  آنچنان دگرگون ساخت كه از راه باطل خود بازگشت وشيفته وارادتمند آن حضرت شد“.

2- نكته مهم ودرخور توجه ، خط ومشي عملي امام (ع) در برابر مامور ويژه متوكل ، كه در طول سفر است بدون شك يكي از ماموريتهاي مهم ”يحيي بن هرثمه“ گزارش چگونگي برخورد امام (ع) با نامه وخواسته متوكل همچنين رفتار وحركات آن حضرت با ماموران حكومتي وافراد مختلف ديگر در طول سفر بود .

واين مطلب در اظهار نظر ”اسحاق بن ابراهيم“ در برخورد با ”يحيي بن هرثمه“ كاملا نموداراست.

ولي امام (ع) سياست مبارزه منفي خود را آنچنان حساب شده وبا دقت دنبال كرد كه نه تنها بهانه اي به دست دشمن نداد ، بلكه به گونه اي رفتار كرد كه پيك ويژه متوكلي اعتراف نمودكه جز نيكي چيزي از آن حضرت نديده است .

3- ”يحيي بن هرثمه“ هر چند در مدينه ودر رويا رويي با آن همه شور واحساسات مردمي درحمايت از پيشوايان ، به ميزان نفوذ امامان (ع) در دل توده هاي مردم وبرخورداري آنان از اين پايگاه قوي پي برد ، ولي شايد فكر مي كرد اين محبوبيت تنها در مدينه است وچون امام (ع) پا به خارج ”مدينه“ نهد كسي او را نمي شناسد . ورود امام (ع) به ”بغداد“ واستقبال والي اين شهر كه به طور طبيعي به مقتضاي منصبي كه داشت از چهره هاي نزديك ومورد اعتماد متوكل به شمار مي آمد از آن حضرت ونيز سخنان او  با ”يحيي بن هرثمه“ درباره امام (ع) وهمچنين استقبال توده هاي مردم بغداد از امام (ع) واجتماعشان گرد شمع وجودش وفرياد عارفانه ارادتمندان ”قدم  ابن الرضا من المدينه“ (ابن الرضا )از مدينه تشريف آورده است و.... فرصت وموقعيتي بود كه فرمانده نظامي حكومت : در باورهاي نا درست خود تجديد نظر كند واين بار ، امام (ع) را نه از زبان متوكل ودر باريان بلكه از زبان توده مردم علاقه مند به اسلام وپيامبر (ص) وخاندنش بشناسد ، آن هم مردمي كه در ”بغداد“ پايتخت دوم حكومت عباسيان زندگي مي كردند.

 

تبعيد امام

جريان تبعيد امام بدين گونه بود كه در زمان متوكل شخصي به نام عبد الله بن محمد  متصدي امور نظامي ونماز در مدينه بود واو به آزار امام هادي (ع) مي پرداخت ونزد متوكل از اين گرامي سعايت مي كرد ، امام(ع) از سعايت او مطلع شد ودر نامه اي دروغ ودشمني عبد الله بن محمد را به متوكل تذكر داد ، متوكل دستور داد به نامه ي امام پاسخ دهند واو را محترمانه به سامرا دعوت كند . متن پاسخي كه به امام نوشتند چنين است :

بسم الله الرحمان الرحيم

اما بعد همانا امير مقام شما را مي شناسد وخويشاونديت را مراعات مي كند وحقت را لازم مي داند امير (عبد الله بن محمد)را به جهت جهالتش به حق شما وبي احترامي واتهام نسبت به شما از مكانش در مدينه عزل كرد ، امير مي داندشما ار اين اتهامات بر كنار هستيد ودر گفتار وكردار نياكان صدق نيت داريد وخود را براي انجام موارد اتهام  آماده كرده ايد ، وبه جاي او محمد بن فضل را قرار داد وبه او دستور اكرام واحترام واطاعت از فرمان ونظر شما را داده است ولي امير مشتاق شما ست ودوست دارد با شما تجديد عهد نمايد ، پس اگر شما هم ملاقات وماندن نزد او را دوست داريد خود وهر كس از اهل بيت ودوستان وخادمان را كه مايل هستيد برگزينيد وبا فرصت ووقت مناسب به سوي ما بياييد وقت سفر وتوقف در بين راه وانتخاب راه همه به اختيار شما ست ، واگر مايل باشيد يحيي بن هرثمه دوست امير وسپاهيانش در خدمت شما حركت كنند هر طورصلاح بدانيد ، به او دستور داديم از شما اطاعت نمايد پس از خدا  طلب خير كن تا امير را ملاقات كند وهيچكس از برادران وافراد خاندان ونزديكانش نزد اواز شما عزيز تر نيست . والسلام.

 بدون ترديد امام از سوء نيت متوكل آگاه بود ولي چاره يي جز رفتن به سامرا نداشت زيرا  سربازدن از دعوت متوكل ، سندي براي سعايت كنندگان مي شد ومتوكل را بيشتر تحريك مي كرد وبهانه مناسب به دست او مي داد گواه آنكه امام از نيّات متوكل آگاه بود ونا چار به اين سفر رفته است آنكه خود بعدها در سامرا مي فرمود : (( مرا از مدينه با اكراه به سامرا آوردند )).

بهر حال امام نامه را دريافت داشت وعازم سامرا شد ويحيي بن هرثمه نيز با آن گرامي همراه بود چون به سامرا رسيدند متوكل نگذاشت امام همان روز داخل شهر شود ودستور داد او را جاي نا مناسبي به نام (‌ خان الصعاليك ) كه جايگاه گدايان ومستمندان بود جاي دهند ، آن روز امام در آنجا ماند آنگاه متوكل خانه اي جدا گانه براي آن حضرت در نظر گرفت وامام را به انجا منتقل ساخت وبه ظاهر او را مورد احترام قرار داد وپنهان در صدد تضعيف وبد نام كردن امام بود ولي توانايي بر ان نداشت .

(صالح بن سعيد)مي گويد : روز ورود آن حضرت به خان الصعاليك ،

خدمتش شرفياب شدم ، وعرض كردم ، فداي تو شوم اين ستمكاران در همه چيز مي خواهند نور تو را خاموش سازند ودر حق تو كوتاهي كنند تا آنجا كه شما را در اين كاروانسراي پست كه كاروانسراي فقرا است فرود آورند .

آن گرامي با دست به سويي اشاره كرد وفرمود : اين جا را ببين اي سعيد ، من نگاه كردم باغهاي آراسته وپر از ميوه وجوي هاي جاري وحوريان وخدمتگزاران بهشتي همچون مرواريدهاي پاكيزه ودست نخورده ديدم  ، حيران شدم وبسيار تعجب كردم .

فرمود : ما هر كجا باشيم اين براي ماست ، اي پسر  سعيد ما در خان صعاليك نيستيم.

 

حضور در سامرا

امام هادي (ع) در مدت امامت در سامرا رنجهاي بسيار به ويژه از سوي متوكل همواره مورد تهديد وآزار قرار مي گرفت وبا خطر رو برو بود نمونه هايي كه ديگر ذكر مي كنيم حاكي از وضع خطير امام در سامرا وگواه بر تحمل واستقامت وسر سختي آن حضرت در برابر طاغوتهاي ستمگراست ؛ (صقر بن ابي دبف ) مي گويد هنگامي كه امام هادي (ع) را به سامرا آوردند ، من رفتم از حال او جويا شوم ، (زرامي) دربان متوكل مرا ديد ودستور داد وارد شوم ، وارد شدم ، پرسيد : براي چه كار آمدي ؟ گفتم : خيراست ......

گفت : بنشين ، نشستم ولي هراسان شدم وسخت در انديشه رفتم وبا خود گفتم اشتباه كرده ام كه به چنين كار خطرناكي اقدام كردم براي ديدار امام      .

زرّامي مردم را دور كرد چون خلوت شد گفت : چه كار داري وبراي چه آمده يي؟ گفتم براي كار خيري .گفت : ايا آمده اي از حال مولاي خود خبر بگيري. گفتم : مولاي من كيست ؟ مولاي من خليفه است ! گفت : ساكت شو ، مولاي تو حق است ، ومترس كه من نيز بر اعتقاد تو هستم واو را امام خود مي دانم . من خداي را سپاس گفتم ، وآنگاه او گفت : آيا مي خواهي نزد او بروي ؟

گفتم :آري ، گفت : ساعتي بنشين تا حاجب البريد (پستچي) پيام آور بيرون رود ، وچون بيرون رفت به غلامش گفت : او را به حجره يي كه آن علوي در آن زنداني است ببر ونزد او واگذار وبرگرد .

چون به خدمت امام رسيدم ، آن گرامي را ديدم بر  حصيري نشسته ودر  برابرش قبر حفر شده اي است ، سلام كردم ، فرمود : بنشين .نشستم ، پرسيد : براي چه آمده اي ؟ عرض كردم : آمده ام از حال شما خبري بگيرم .

وبر قبر نظر كردم وگريستم.

فرمود : گريان مباش كه در اين وقت به من آسيبي نمي رسد من خداي را سپاس گفتم (آن گاه از معناي حديثي پرسيدم وامام جواب فرمود ند وپس از جواب ) فرمودند : مرا واگذار وبيرون برو كه بر تو انمن نيستم وبيم آنست كه آزاري بر تو رسانند.

هجومي ديگر به منزل امام(ع) : متوكل پس از بهبود از يك بيماري كه از امام براي معالجه راهنمايي خواسته بودند وراهنمايي امام مؤثر واقع شده بود ؛ پانصد دينار خدمت امام ارسال داشت ، ومادر متوكل نيز طبق نذري كه براي بهبود فرزندش كرده بود ، مبلغ ده هزار دينار در كيسه يي مهر وموم كرده نزد امام فرستاد .

از اين مقدار مدتي طولاني گذشته ، مردي به نام (بطحائي) نزد متوكل از امام سعايت كرده كه اموال وسلاح ونفرات فراهم آورده وقصد قيام دارد.

متوكل به سعيد حاجب ، دستور داد با گروهي از لشگريان ومبارزان شجاع ناگهان به منزل امام هجوم ببرد وهرچه اموال واسلحه بيابر ضبط كرده بياورد.

سعيد مي گويد : هنگامي كه مردم به خواب رفتند همراه گروهي از جنگاوران بانردبانهاي ، سراغ خانه امام رفتيم ، وبر بام خانه بر آمديم ودرب را بازكرديم باشمعها وچراغها ومشعلها هجوم برديم وهمه جاي خانه را از بالا وپائين وگوشه وكنار جستجو كرديم.

چيزي جز دوكيسه ، يكي بزرگ پر از دينار كه مهر وموم شده بود ، وديگڱي كوچك كه در آن جز اندكي دينار نبود . ونيز يك شمشير در غلافي كهنه كه آويخته بود نيافتيم وامام را ديديم بر حصيري ايستاد ونماز مي گزارد جبه پشمي بر دوش وكلاهي بر سر داشت وبه ورود وهجوم ما اعتنايي نكرد ، دو كيسه پول ، شمشير را نزدمتوكل بردم وگفتم آنچه از مال واسلحه يافتيم اين است ، وجريان را به او گزارش دادم .

متوكل مهر مادر خويش را بر كيسه اي كه پر از دينار بود ديد مادر خود را خواست واز او چگونگي را پرسيد.

مادرش گفت : آنگاه بيمار كه بودي نذر كردم اگر خدا به تو بهبودي بخشد ده هزار دينار از مال خود به ابو الحسن بدهم وآنرا درهمين كيسه گذاشته نزد او فرستادم واين مهر وموم ، مهر وموم من است.

متوكل پانصد دينار ديگر بر پانصد دينار ي كه قبلا داده بود افزود وبه سعيد حاجب گفت : دو كيسه وشمشير را به او باز گردان واز سوي ما عذر خواهي كن.

سعيد مي گويد : آنها را باز گرداندم وعرض كردم امير عذر خواهي مي كند وپانصد دينار بر پانصد دينار قبلي افزوده است.

مرا را نيز عفو كن چون من بنده ومامورم ويا راي سر پيچي از فرمان امير را ندارم .

آن گرامي فرمود : (وسيعلم الذين ظلموا  اى منقلب ينقلبون ) ديري نمي يايد كه ستمگران در مي يابندبه كجا باز گشت مي نمايند.

سر انجام حكومت ننگين متوكل پايان يافت ، وبه تحريك پسرش (منتصر) گروهي از سپاهان ترك او را به همراه وزيرش فتح بن خاقان در حاليكه به عيش وميگساري مشغول بود به قتل رساندند.

منتصر صبح همان شبي كه متوكل به قتل رسيد خلافت را در دست گرفت ودستور داد برخي از كاخهاي پدرش را خراب كردند . او نسبت به علويان آزاري نداشت ورافت وعطوفت از خود نشان داد واجازه داد به زيارت قبر امام حسين (ع) بروند وبه آنان نيكي واحسان مي كرد . ونيز دستور داد فدك را به اولاد امام حسن (ع) وامام حسين (ع) باز گرد انند واوقاف مربوط به آل ابي طالب را آزاد سازند . دوران خلافت منتصر كوتاه وفقط شش ماه بود پس از او پسر عمويش (مستعين) نوه معتصم به خلافت رسيد وهمان روش خلفاي اسبق را در پيش گرفت ، در حكومت او گروهي از علويان قيام كردند وكشته شدندمستعين در برابر شورش سپاهيان ترك خود نتوانست مقاومت كند وشورشيان (معتز) را از زندان بيرون آوردند وبا او بيعت كردند .

كار معتز بالا گرفت وسر انجام مستعين حاضر به صلح با معتز شد به ظاهر معتز با او صلح كرد واو را به سامرا فراخواند وفرمان داد دربين راه او را بكشند.

مستعين دست برخي از نزديكان خود وسران ترك را در حيف وميل بيت المال باز گذاشته بود ونسبت به امامان معصوم ، رفتاري بسياري نارواداشت.

وبنا بر برخي روايات مورد نفرين امام حسن عسكري (ع) قرار گرفت واز بين رفت.

پس از (مستعين) (معتز) پسر متوكل وبرادر منتصر خلافت را بدست گرفت ، رفتار او نيز نسبت به علويان بسيار بد بود ، ودر حكومت او گروهي از علويان كشته يا مسموم شدند ، وامام هادي (ع) نيز در زمان او به شهادت رسيد .

معتز سر انجام با شورش سران ترك وديگران روبرو شد وشورشيان او را از كار بر كنار كرد وپس از ضرب وجرح در سردآبي افكندند ودرب آنرا مسدود ساختند تا در همانجا به هلاكت رسيد .

محروميت امام وشهادت : هر انديشمندي با نگاهي به زندگي امام هادي (ع) در مي يابد كه آن گرامي درسراسرعمر ،  با خفقان ومحروميت رنج آوري روبرو بوده است .

والبته اين وضعيت منحصر به زمان او نبود بلكه در تمام دوران بني اميه وبني عباس فرجه هايي محدود وضع به همين منوال بود خلفاي غاصب جامعه ومصالح آنرا ناديد مي گرفتند ومردم را وسيله اي در جهت منافع خود مي پنداشتند . در حكومت خلفاي ستمگر چنان رعب ووحشت حكمفرما بودكه مردم جزئيات وشهامت نداشتند عليه طاغوتها بپا خيز ند واز رهبري امامان معصوم بهره بگيرند وحكومت راستين اسلام را بر قرار سازند ، بهمين جهت رابطه امت با امام بسيار محدود بود وچنانكه گذشت حكومت وقت امام هادي (ع) را به اجبار از مدينه به مركز خلافت آنروز يعني سامرا آورد ،‌وآن بزرگوار را كاملا تحت مراقبت نگهداشت در عين حال امام با تحمل همه رنجها ومحدوديتها هرگز به كمترين تفاهمي با ستمگران تن نداد وبدهي است كه شخصيت الهي وموقعيت اجتماعي امام ونيز مبارزه منفي وعدم همكاري او با خلفا براي طاغوتها هراسي آور وناگوار بود وبني عباس پيوسته از اين مساله رنج مي بردند ، وسر انجام به تنها راه چاره رسيدند ، وآن خاموش كردن نور خدا وقتل آن بزرگوار بود .

بدين ترتيب امام هادي (ع) نيز همانند نياكان گراميش به مرگ طبيعي از دنيا  نرفت ودر زمان خلافت معتز عباسي مسموم گرديد ودر سوم ماه رجب رحلت فرمود ودر سامرا در خانه خويش به خاك سپرده شد .

معتز واطرافيانش همچنان در صددبودند خود را دوست دار امام(ع) جلوه دهند ، وبا شركت در مراسم نماز وتدفين امام به نفع اغراض شوم خود بهره برداري كنند وبا عوامفريبي بر جنايت خويش سر پوش بگذارند ، اما به اعتقاد ما شيعيان بر بدن امام ، امام بايد نماز بگذارد وبه همين جهت پيش از آنكه جنازه مطهر امام را بيرون برند امام حسن عسكري (ع) فرزند برومند امام هادي (ع) بر پدر شهيد خود نماز خواند وبعد كه جنازه بيرون آورده شد ‌، معتز برادرش احمد بن متوكل را فرستاد تا بر امام در خيابان نماز بخواند .

در تشييع امام انبوه مردم شركت كردند وجمعيت زياد شد وگريه وشيون بالا گرفت وپس از انجام مراسم جنازه را به خانه آن حضرت باز گرداندند ودر آنجا دفن كردند .

 

بروز آشوبها وفتنه ها در قلمرو اسلامي

دوران امامت حضرت هادي (ع) وپس از آن دوران امامت امام عسكري (ع) قلمرو خلافت اسلامي صحنه درگيري ها وآشوبها وجنبشهاي مسلحانه گروههاي مختلف با انگيزه هاي گوناگون بود وبرخوردهاي اعتقادي ومناقشات علمي دوران مأمون در اين دوره جاي خود را به تحركات سياسي وبرخوردهاي نظامي داده بود.

گسترش دامنة آشوبها وحركتهاي نظامي در اين دوره معلول عوامل مختلفي بود كه عمده ترين آنها عبارت بود از : ضعف وهرج ومرج دستگاه خلافت ، فاصله گرفتن زمامداران از اسلام ، روي آوردن بع عياشي وخوشگذراني ، روي كار آمدن تركان خشن ، ما جرا جو وتوسعه طلب ووارد آمدن فشارهاي سياسي واقتصادي بيش از حد بر توره هاي مردم از ناحيه دست اندر كاران حكومت به ويژه تركان .